تلالو هور به قلم نازنین هاشمی نسب
پارت سی و نهم
زمان ارسال : ۹۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 8 دقیقه
تا ماشین را مقابل ورودیِ پارک متوقف کردم بیتعلّل، بهسمت دینا چرخیدم و با تکان دادن اَبروانم از او خواستم تا از ماشین پیاده شود و به دنبال آن دختر برود.
تا همینجا هم که آمده بودم تنها بهخاطر احترامِ به آقا بزرگ بود و هیچ دلیل دیگری نداشت.
دینا بیتوجه به من، همچنان روی صندلی نشسته بود و قصد پیاده شدن هم نداشت.
طلبکار و مثل همیشه حاضر جواب بود.
- تو اینجا لم بدی اون
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
نازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان
هیجان رمان به اینه که پر از کنجکاوی باشه😁مرسی از صبرت گل🌸🌱
۳ ماه پیشلیلا
00ادم باید خیلی بی وجدان باشع این صحنه رو ببینه چیزی نگع
۳ ماه پیشنازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان
دقیقا🥲🥀مرسی از نگاه زیبات🌸
۳ ماه پیشAa
00زیبا بود ممنون💐
۳ ماه پیشنازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان
ممنون از شما🌱🌹
۳ ماه پیشسهیل
۲۷ ساله 00جالب شد
۳ ماه پیشآیرین
00👏👏👏👏👏👏
۳ ماه پیشنازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان
🌹🌸✨
۳ ماه پیشلیلی
10میگم نویسنده جان اینقد این مهروی بدبختو خنگش کردی گناه ادره واااا!!!!!😁😆😂🤣
۳ ماه پیشنازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان
خنگ جذابه🤣باید از خداش باش انقدر خنگ آفریدمش😂🌹
۳ ماه پیش
صحرا
00اوه اوه تا پارت بعد یعنی من چطوری صبوری کنم اخه کسی درمان این کنجکاوی منو تا پارت بعد میدونه☹️